چند صباحی است که مهمانمان هستی...
مهمان که نه میزبان بودی برای لحظه های دلتنگیمان ...
برای گلایه هایمان از سختی های روزگار ...
برای لحضه هایی که بی قراری امانمانمان را میبرید ...
تنها پناهمان بودی وقتی دلمان هوای اولیای خدا را میکرد وقتی دلمان بهانه عطر یاس را میگرفت...
اما امروز روز عجیبی بود ...
شرمساری امروزم را فراموش نمیکنم
هیچ جوابی نداشتم برای پدری که بعد از 24 سال فقط یک سنگ قبر می خواست که سینه بر سنگ بگذارد و داغ دوری فرزندش را تسکین بخشد...
چه بی شمع وچراغ بود مزارت ...
برای من فقط شرمساری ماند وشرمندگی ...
اما امروز روز دیگری بود ...
سکوت این روزهای تو کوبنده تر از همه فریادهاست...
بعد از آن همه تهمت ،امروز فقط یک جمله بر لبانت جاری بود :
آهای مردم بی انصاف من شهیدم ...
آهای مردم قدر ناشناس من ایرانیم..
امروز تمام قد ایستادی وفریاد زدی من ایرانیم ،برا ی دفاع از وطنم پای به میدان گذاشتم .
امروز همه اشکهای روان گواهی دادند به اینکه چقدر کم تو را میشناسند ...
به اینکه گمنامی از آن تو نیست تو نامدار آسمانها بودی ...
امروز اشکهای پدر فقط گویای یک کلام بود: قدرش را ندانستید ولی من ثمره زندگیم را نزدتان به امانت می گذارم...
.من هنوز متحیر کرامت شهیدم...
*****
****
*****
شهید حمید ادیبی متولد 1347
شهادت : منطقه عملیاتی فاو1367
(برگزیده مجله پارسی بلاگ)
جانم فدای حضرت هادی (علیه السلام)
این اولین بار نیست جهان تشیع عزادار می شود،
این اولین بار نیست که مصادیق آیه تطهیر را نشانه گرفته اند،
هنوزسقیفه صفحه ننگ تاریخ است،
هنوز ناله بانو از پشت در، قلبهایمان را می لرزاند،
دستهای بسته سردار خیبر که خود زبان گویای مظلومیت شیعه است،
روضه کوچه هنوز هم دلمان را ابری و چشمانمان را بارانی می کند و
کربلا،کربلا،کربلا ...
حنجر کوچکترین سرباز جهان اسلام،
خیمه های سوزان،
بدنهای نیلی کودکان و....
ما بذر صبریم که در خاک انتظار تاب آوردیم،ما شیعه ایم و از نسل کربلا،
و مظلومیت شیعه را پایانی نیست
واما امروز ...
این فرزندان خلف شیطان،این جانشینان معاویه و یزید و این مزدوران آمریکا و اسرائیل وانگلیس،چقدر سنگین شده است برایشان شنیدن هدایتهای بی مثال حضرت هادی(ع) که این چنین افسار گسیخته به ساحت این نور مبین حمله می کنند،
«و می خواهند نور خدا را با دهان های خویش خاموش کنند و خدا کامل کننده نور خویش است اگر چه برای کافران نا خوشایند است» صف آیه 8
آقا آن روز که بمب حماقت و جهالت این قوم در حرم شریفتان منفجر شد فکر نمی کردند دلهایمان را حرمتان می کنیم و آذینش می بندیم با زیارت جامعه که از زبان مبارک شما به ما رسیده است.
امروز راه اهانت به شما را پیش گرفته اند و چقدر دشمنانتان ابله اند که
می اندیشند ابری سیاه می تواند جلوی درخشش آفتاب را بگیرد.
امام سامرا سلام بر شما "سلام بر ظهور" است
هان ای شب پرستان،ما چشم به راه سپیده ایم وتا آخر ایستاده ایم...
واما توای کلاغ مردار خوار وای حیوان دست آموز استکبار
امروزما، زمان فرا رسیدن مرگ تو را انتظار می کشیم .
تفنگ به دست نداریم اما با قلم هایمان سینه ی فاسد تورا هدف گرفته ایم .
(برگزیده مجله پارسی بلاگ)
بسم رب شهدا و الصدقین
چقدر هوای شهرمان عوض شده ،هوای دانشگاهمان،هوای این زمین های خاکی دور از شهر،این خیابانهای پیچ در پیچ سرد .
چقدرحالمان خوب شده است ،میدانیم چه خبر است.(راستش حنجره ام هم فهمیده است می خواهد فریاد کند آن نوایی را که خیلی وقت است پنهانش کرده ام)
دلمان گرفته است از این همه دو رویی،از این همه کم کاری،گاهی اوقات فکر می کنم کاش شما بودید طنین انقلابی صدایتان، شاید تکان می داد این اهالی به خواب رفته را.
اما خدا را شکر که دارید می آیید،خجالت زده ایم اما ما را با همین شرمساریمان بپذیرید. چطور خوش آمد بگوییم به شما که قطعه قطعه این سرزمین برای شماست و مدیون خونتان.
قدمتان بر چشم باز هم ببخشید اگر چشمانمان مثل شما نیست ندیدیم آنچه را که شما دیدید و هنوز هم نمی بینیم ،نمی خواهیم ببینیم .
ببخشید اگر چندیست فراموشتان کردیم اما قدمتان بر چشم ،همین که آمدید برای ما یک دنیاست می دانم مطمئنم خوب می شویم یا لااقل بهتر می شویم شاید حضورتان هم ما را و هم بعضی ها را مجبور کند بهتر شویم... بهتر شوند...
بیائید شما پادر میانی کنید برایمان...بیائید که خیلی وقت است دنبالتان می گشتیم اگر بدانید تا کجاها که نیامدیم ...
آمدیم تا شلمچه تا فکه، اروند ،هلاویه و دو کوهه .به خدا خیلی دنبالتان گشتیم....اما انگار نه، همه ی این راه ها را به دنبال خودمان بودیم، اما جای قشنگش آنجاست که شما ما را پیدا کردید آمدید به شهرمان به دیارمان حتی نزدیکتر به دانشگاهمان...
خوش آمد ید ،قدمتان بر چشم
قول می دهیم خوب شویم ،بهتر شویم
قول میدهیم
به دلم برات شده برایتان سنگ تمام می گذاریم
به جای خواهر و مادرتان ،به جای پدر و برادرتان که نمی دانیم در کدام دیار چشم های انتظارشان به در است ما همه می آییم به جای مادر تان اسپند دود می کنیم.
ما همه می آییم...
(برگزیده مجله پارسی بلاگ)
دیروز با خستگی وهیجان زیاد دنبال سرود جمهوری اسلامی بودم برای ابتدای برنامه عصر، فقط همین یک کار مونده بود. دو هفته بود با کمک بچه ها می خواستیم برای ایجاد فضای انتخاباتی یه برنامه توی دانشگاه راه بندازیم . نمیدونم کدوماتون توی این دانشگاه درس خوندین .دانشگاه علوم پزشکی کلا یه فضایی متفاوت از بقیه دانشگاه ها داره . دانشجو ، استاد و مسئول هم نداره ، همه خیلی آروم به کارهای معمول و روزمرگی گرفتار هستن. حجم درسها خیلی زیاده ، به هین دلیل دانشجو خیلی مطالبات فوق برنامه نداره. همین موضوع مسئولین دانشگاه رو بی تفاوت کرده (البته این موضوع در دانشگاه علوم پزشکی کرمان بسیار محسوستر است). داشتم می گفتم توی این برنامه دو روزه چهار نفر از کاندیدای شهر کرمان دعوت شده بودن. برنامه قرار بود به شکل پرسش وپاسخ برگزار بشه . ساعت 13:50 تلفن زنگ خورد. یه صدای محزون از اون طرف گوشی گفت برنامه کنسله. سر جام خشکم زد ... مونده بودم چی بگم فقط ده دقیقه به پایان ساعت اداری مونده بود .همین نشون میداد دستهای پشت پرده در کاره ، وگرنه ما یک هفته پیش نامه مجوز رو به حراست تحویل داده بودیم . بالاخره اعتراض هامون رو شروع کردیم . تلفن پشت تلفن ...تنها چیزی که میشنیدیم بوق ممتد از آن طرف بود... ولی چشمتون روز بد نبینه بالاخره رئیس دانشگاه جواب یکی از بچه ها رو داد.دوستم سلام کرد و خودشو معرفی کرد.... فکر میکنین دکتر چی گفت ... با صدایی که معلوم بود از صندلی قدرت بلند میشد گفت دانشگاه مقررات داره هرکس که بخواهد این مقررات را زیر پا بذاره دستشو قلم میکنیم بگین بزرگترتون بیاد ... صدای بوق اشغال... دیگه هممون خشکمون زده بود ... آخه چه بی مقرراتی کردیم که خودمون هم بی خبریم (آخه مثل این برنامه در دانشگاه باهنر کرمان در حال برگزاری بود) .مگه دستور صریح آقا تلاش برای حضور حداکثری نبود .ما که قصد دیگه ای نداشتیم . آخرشو بگم، تا ساعت 18 تلاش کردیم نشد که نشد . آنچه به جایی نرسد فریاد است . ولی نمیدونین بچه ها چه حالی داشتن...وقتی دیدیم صدامون به جایی نمی رسه ، حرمت بچه ها هم که حفظ نشد پاشدیم بریم ...بنر های برنامه روی بیلبردها پوستر ها که توی برد ها خورده بود ...همه چی خیلی اذیتمون میکرد ... دیروز روز خیلی عجیبی بود . یه سوال هنوز ذهن منو مشغول کرده. آقای رئس دانشگاه به کدوم ضلع میز ریاستتون ضربه می خورد اگه این برنامه برگزار میشد.چرا حاضر نشدید برای صحبت صریح حضرت آقا کمی شجاعت مصرف کنید،همه کارها را که دانشجوی بی گناه انجام داده بود تا ساعت 7،8 شب که مانده بود تا کار را به سرانجام برساند .فقط کنسل کردنش گردن شما افتاد ....شرمنده خیلی توی زحمت افتادید!!! ببخشید باعث گرفتاریتون شدیم!!!ولی آقایان مسئول بدانید به گفته امام خامنه ای"امروز تاریخ جهان ، تاریخ بشریت برسر یک پیچ بزرگ تاریخی است دوران جدیدی در همه عالم دارد آغاز می شود" مراقب باشید در این پیچ بزرگ در دره تباهی سقوط نکنید .